سلام.....راستي امروز حسابي خستم...همه ي راه رو پياده اومدم..وايــــــــــــــي...خوب نمي دونم يارم چرا نگرانم شده...من فقط سر چند راهي موندم وگرنه هنوز نفس مي كشم مي خندم (اما كم).اشك مي ريزم در واقع هنوز حياتم ادامه داره...درست يا غلطش دسته من نيست.
دست من نيست گاهي وقتا روزم آفتابي نميشه
حتي با معجزه عشق آسمون آبي نميشه
دست من نيست گاهي وقتا تلخ و بي حوصله ميشم
بين ما ، بين من و تو من خودم فاصله ميشم
يه شبايي باد و بارون ميزنه به برگ و بارم
اون شبا هواي آشتي حتي با خودم ندارم
يه روزايي ابر تيره من رو ميبره از اينجا
ميبره اون ور ديروز ، گم ميشم اون دور ِ دورا
مي دونم گاهي بلور ِ قلبتو ميشكنه حرفام
صبر تو به سر رسيده از من و سرگشتگي هام
با گذشت به من نگا كن ،
تو كه مي بيني چه تنهام
رو نگردون از من اي خوب اگه بدترين دنيام
وقتي كه دور ميشم از تو اي هواي مهربوني
غم رو تو چشات مي بينم اما اي كاش تو بدوني
منه گم شده من بد ، با همه سرگشتگي هام
تو رو از هميشه بيشتر بيشتر از هميشه مي خوام
هيچ شعري غير از اين نمي تونه بيانگر حال من باشه
من دقيقا حسم و حالم همينه
خداي خودت كمكم كن
اميدوارم منو ببخشيد كه اينجا رو تبديل كردم به دفتر خاطرات
بي خيال ..بهتر از اينه كه خوابش ببره
خوب التماس دعا در پناه حق