آرام آرام آمدي
تا آرزو شدي
از پشت ابرهاي خيال انگيز نيمه هاي پاييز
از آن روزهايي که دلم به انتها رسيده بود
و آرزوهايم در ابرها خلاصه شده بود
و بستر آرامش من را تنها خيال تو بود ......... که مزين مي ساخت ...
اي آرزوي تمام دوران بي ساماني من
نرم نرمک ابرها را زير پايت جابجا مي کردي
دستهايت چتري از آرامشي بي انتها بود
چقدر دلم مي خواست پرواز را با تو تجربه کنم
و از دشتها و کويرها و درياها بگذرم