(( شهرياران ))
در تعجب ماندم از دنيا که ياران را چه شد
پيش که گويم غم دل ، راز داران را چه شد
نيست شد صوت و نبات و گل و سنبل در باغ
حال نرگس نگران ، آن باغ کاران را چه شد
دل که از بهرت بدين جا صور و صات جنگ کرد
پس چه شد جان بر کفان ، چابک سواران را چه شد
نيست در ميخانه ام جز يک نفر ، کان هم خودم
از که خواهم باده اي ، کان مي گساران را چه شد
چرخ گردون چون شکست اندر خزان زندگي
پيري آمد سوي ما ، آن روزگاران را چه شد
موسم باد خزان مي بايد از ما مي گذشت
در شگفتم زين گذر ، آن نو بهاران را چه شد
راز هستي کس نمي دانست جز زرتشت پير
موبدان دين کجا رفتند و آن آموزگاران را چه شد
دشمنان از هر طرف آتش بدين ايران زدند
رستم و اسفنديار ، آن مرز داران را چه شد
ملک ايران شد خراب از آفت ضحٌاکيان
کاوه ي آهنگران و شهرياران را چه شد
کس نمي گريد بر اين احوال ما حتي دمي
رند تبريزي ندانست ، داغ داران را چه شد
(( رند تبريزي ))