روزى دو گونه است : روزیى که آن را جویى ، و روزیى که تو را جوید و اگر پى آن نروى راه به سوى تو پوید . پس اندوه سال خود را بر اندوه روز خویش منه که روزى هر روز تو را بس است . پس اگر آن سال در شمار عمر تو آید ، خداى بزرگ در فرداى هر روز آنچه قسمت تو فرموده عطا فرماید و اگر آن سال در شمار عمر تو نیست ، پس غم تو بر آنچه از آن تو نیست چیست ؟ و در آنچه روزى توست هیچ خواهنده بر تو پیشى نگیرد ، و هیچ غالبى بر تو چیره نشود ، و آنچه برایت مقدر شده تأخیر نپذیرد . [ این گفتار پیش از این در آنجا که سخن از این باب بود گذشت لیکن در اینجا روشن‏تر و گسترده‏تر است ، بدین رو بر قاعده‏اى که در آغاز کتاب نهادیم آن را از نو آوردیم . ] [نهج البلاغه]


ارسال شده توسط تندیس تنهایی در 89/6/23:: 2:52 صبح
دستی تکان بده حالا که می روی 
دلتنگ می شوم تنها که می روی

پیشانیت اگر خط خوردگی نداشت
می خواندمش که تو ، تو با که می روی!

لیلا نگاه کن در چشم های من! 
حالا بگو کجاست آنجا که می روی ؟

دستی تکان نداد وقتی دلم شکست 
باور نمی کنم، شاید نداشت دست!


هر چند می شنید فریاد های دل 
اما غریبه وار از کوچه رخت بست 

من با خیال او اینجا نشسته ام 
او بی خیال من با دیگری نشست

دیریست مانده ام بیهوده منتظر 
ای کاش می رسید لیلا ز دور دست

هرگز ندیدمش اما هنوز هم 
نفرین نمی کنم شاید نداشت دست!