شما را به پنج چیز سفارش مى‏کنم که اگر براى دسترسى بدان رنج سفر را بر خود هموار کنید ، در خور است : هیچ یک از شما جز به پروردگار خود امید نبندد ، و جز از گناه خود نترسد ، و چون کسى را چیزى پرسند که نداند شرم نکند که گوید ندانم ، و هیچ کس شرم نکند از آنکه چیزى را که نمى‏داند بیاموزد ، و بر شما باد به شکیبایى که شکیبایى ایمان را چون سر است تن را ، و سودى نیست تنى را که آن را سر نبود ، و نه در ایمانى که با شکیبایى همبر نبود . [نهج البلاغه]


ارسال شده توسط تندیس تنهایی در 89/6/23:: 2:52 صبح
دستی تکان بده حالا که می روی 
دلتنگ می شوم تنها که می روی

پیشانیت اگر خط خوردگی نداشت
می خواندمش که تو ، تو با که می روی!

لیلا نگاه کن در چشم های من! 
حالا بگو کجاست آنجا که می روی ؟

دستی تکان نداد وقتی دلم شکست 
باور نمی کنم، شاید نداشت دست!


هر چند می شنید فریاد های دل 
اما غریبه وار از کوچه رخت بست 

من با خیال او اینجا نشسته ام 
او بی خیال من با دیگری نشست

دیریست مانده ام بیهوده منتظر 
ای کاش می رسید لیلا ز دور دست

هرگز ندیدمش اما هنوز هم 
نفرین نمی کنم شاید نداشت دست!